ای مردم، باور کنید اوضاع فقط دارد بدتر میشود!
فکرش را که بکنیم میبینیم زمین آنقدرها هم بزرگ نیست: محیط آن از خط استوا حدوداً ۲۵۰۰۰ مایل استو مساحتی مجموعاً بالغبر ۱۹۷ میلیون مایل مربع، که حدوداً سهچهارم آن آب است. اگر شما هم ذهنیتی مانند مقامات آمریکایی پس از سال ۱۹۹۱ داشته باشید، چندان دشوار نیست که تصور کنید یک کشور حقیقتاً بزرگ («یگانه ابرقدرت دنیا» که ارتشی پیشرفته دارد و تواناییهایش در تاریخ بینظیر است) میتواند کنترل کل این سیاره را به دست بگیرد.
روزگاری را به یادآورید که یک ابرقدرت دیگر، که در آن عصر کوچکتر از آمریکا بود، در کمال ناباوری نفسش به شماره افتاد. لحظهای را به یاد بیاورید که امپراتوری اتحادیهی جماهیر شوروی، که اقتصادش در حال متلاشی شدن بود، به ناگاه نیست و نابود شد و بخشهای مختلف آن (از اروپای شرقی تا آسیای مرکزی) از قید امپراتوری آزاد گردید. اکنون سخت است به یادآوریم که ماههای پس از فروپاشی دیوار
برلین در سال ۱۹۸۹ و واپسین لحظات سال ۱۹۹۱ چه چیز باعث بهت و حیرت حکومت آمریکا شد.
در دوران حدوداً پنجاهسالهای که به جنگ سرد مشهور شد (چراکه جنگ گرم بین دو ابرقدرت هستهای قابلتصور نبود؛ هرچند که تا مرز آن پیش رفتند، مقادیر کلانی پول صرف جاسوسی اطلاعات گردید. بااینوجود، گویا مسئولان بلندپایهی واشنگتن هرگز برای پایان این جنگ آماده نبودند. به همین دلیل دچار بهت شدند. اساساً به ذهنشان هم خطور نمیکرد که روزی بین دو قدرت جهانی بیهمتا در این کرهی خاکی صلحی صورت بگیرد.
فکرش را که میکنیم میبینیم چندان هم غیرمنطقی نیست. امپراتوریهای رقیب برای قرون متمادی محور دنیا بودند. دنیا بدون یک چنین رقابتی واقعاً غیرقابلتصور مینمود؛ تا اینکه در واقعیت چنین شد. پسازآنکه این بهت و حیرت فروکش کرد، نوعی حس پیروزی همراه با غرور شدید جای آن را گرفت؛ نوعی نشئگی و سرمستی در عرصهی ژئوپلیتیک.
تصور کنید که پسازاین همه قرن رقابت میان قدرتهای بزرگ، هنگامیکه موعد رقابت نهایی بین دو ابرقدرت باقیمانده فرارسید، ناگاه همهچیز تمام شد (مگر لافوگزافها). در سیارهای بهظاهر رام و دستیافتنی، تنها یک قدرت بهعنوان بزرگترین قدرت باقی ماند و بس.
البته روسیه هنوز پابرجا بود و زرادخانهی هستهایاش دستنخورده، لیکن در حکم پوستهای بود برای هستهی امپراتوری سابقش. (هنر چشمبندی ولادیمیر پوتین در این است که توانسته به کشوری تضعیفشده که کل قدرتش متکی به نفت است، ظاهری قدرتمند بدهد، چیزی نظیر شعار «آمریکا را دوباره بزرگ میکنیم» ترامپ. چین در سال ۱۹۹۱ تازه از آشفتگیهای عصر مائوئیسم کمر راست کرده بود و داشت بهعنوان وزنهای کاپیتالیست پیش چشم شریکی کمونیست عرضاندام میکرد؛ چیزی که تا آن لحظه هیچکس تصورش را هم نمیکرد. ارتش چین قدرت مختصری داشت و رهبران آن کوچکترین آمادگی برای به مبارزه طلبیدن آمریکا نداشتند؛ بلکه بیشتر در پی آن بودند تا چرخدندهای باشند در ماشین اقتصاد جهانی که پیوسته برای قفسهی فروشگاههای آمریکایی محصول تولید میکرد.
در حقیقت، تنها چالشهایی که برای آمریکا باقیمانده بود از سوی یکمشت کشور بیاهمیت بود که هیچکس آنها را «قدرت بزرگی» بهحساب نمیآورد، چه رسد به «ابرقدرت»؛ بالعکس، آنها را با برچسب تحقیرآمیز «محور شرارت[۱]» میشناختند: ایران، عراق صدام حسین، کرهی شمالی کیم ایل سونگ (و بعدها کیم جونگ ایل)، که هیچیک در آن هنگام مسلح به سلاح هستهای نبودند. بهجان هم انداختن این کشورها لقمهی چرب و نرمی بود.
و برای آمریکا بهعنوان قدرت برتر دنیا چه چیزی از این بهتر؟ شرکتهای قدرتمند آمریکا که در بادی امر به نظر میرسید در شرایط مساوی با رقبای خود قرار دارند. بازارهای سراسر جهان را به تصرف خود درآوردند. ارتش تابندندانمسلح آن طی یک عملیات برقآسای ۱۰۰ ساعته در سال ۱۹۹۱، توانست نیروهای مسلح یکی از این محورهای شرارت یعنی عراق را سر جای خود بنشاند. در گرماگرم تلگراف و نوار کاغذی و محبوبیت روزافزون جورج بوش پدر، این امر ازنظر افراد آگاه بهمثابهی پیشنمایشی از آیندهی جهان بود.
ژانویهی سال ۲۰۰۰ بهترین زمان برای جاهطلبانی بود که فرارسیدن سدهی جدید را فرصتی بس مغتنم و استراتژیک می دانستند تا نهفقط نیمی از زمین (همانند جنگ سرد) بلکه کل آن را تحت مدیریت خود درآورند.این افراد در آن سال با یک کاغذپاره به قدرت رسیدند.آنان بیم آن داشتند که تشکیل ارتشی که بتواند دستورهای آنان را موبهمو اجرا کند، بدون رخدادی فجیع و معجزهآسا همچون پرل هاربر، فرایندی زمانبر باشد.
در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، به لطف حملات هوایی دقیق اسامه بنلادن به مرکز تجارت جهانی و ساختمان پنتاگون، آنها به آرزوی خود رسیدند و روزنامههای پرهیاهوی وقت بلافاصله در تیترهای خود آن را «برگ جدیدی از رذالت» و یا «پرل هاربر قرن بیستویک» نامیدند همچون اسلاف خود در ۱۹۹۱، مقامات عالیرتبهی دولت جورج دبلیو بوش نیز ابتدا از این واقعه شوکه شدند، اما خیلی زود به خود آمدند و خوشبینیشان به آیندهی حزب جمهوریخواه و قدرت آمریکا بیشتر شد. رؤیای آنها از همان زمانی که به قول خودشان جنگ جهانی علیه تروریسم را راه انداختند چیزی
نبود جز برقراری دائمی نوعی صلح جمهوریخواهانه در داخل آمریکا و نوعی « صلح آمریکایی» ابتدا در خاورمیانهی بزرگ و سپس در کل جهان.
بر اساس استراتژی امنیت ملی آنها در سال ۲۰۰۲، آمریکا باید به چنان قدرت نظامی پایدار بلامنازعی دست میافت که دیگر هیچ کشور یا حتی بلوکی فکر رقابت با آن را به خود راه ندهد. در نظر آنها تعریف عملی سلطهی جهانی این بود. این تعریف به عبارت رایج آن زمان یعنی « هیبت و صلابت» معنای جدیدی بخشید.
پرتگاه پیش روی ماست
مسلماً شما هم بهخوبی من دوران را به یاد دارید، برای همین سخت نیست اگر با من بهسوی آینده پرواز کنید و در اکتبر ۲۰۱۸ فرود بیایید، یعنی ۱۷ سال بعد، زمانی که همهی این برنامهها جهت ایجاد سیارهای سراسر آمریکایی به ثمر نشست و آمریکا بر زمین چنان سیطره ای یافت که هیچ کشور دیگری تا آن هنگام بهپای آن نرسیده بود.
ایوای… اشتباه شد!
اکنون ۱۷ سال بعد است. ولی این ابرقدرت بلامنازع که ارتش آن چنانکه جورج دبلیو بوش توصیف کرده بود(۱۴) «بزرگترین قدرت برای آزادی بشر است که تاکنون دنیا به خود دیده است» هنوز که هنوز است در کشور بدبخت افغانستان، یعنی اولین کشوری که به مصاف آن رفته بود تا به خیال خود «آزادش سازد»، میجنگد و مدام عقبنشینی می کند. طالبان دوباره در آن عرضاندام کرده است. در دیگر مناطق، القاعده، قویتر از همیشه، خود را بازسازی کرده، تکثیرشده و در عراق گروه تروریستی دیگری به نام داعش را به وجود آورده است که دارد در سراسر دنیا تکثیر می گردد. در قرن حاضر و بلکه از سال ۱۹۹۱، در هر کشوری که ارتش آمریکا پا گذاشته یا حتی قوای متحد
خود را در درگیری علیه دشمنان و ارتشهای بهظاهر ضعیف یاری رسانده، هیچ پیروزی پایدار و قابلتوجهی حاصل نشده که آن را میراث و یادگار آمریکا بدانیم.
به بیان دقیقتر، هیچ نمونهی دیگری از یک قدرت بهواقع بزرگ را نمیتوان یافت که در اوج قدرت و شکوه خود، اینچنین ناتوان از اعمال ارادهی خود باشد، آنهم باوجود اینهمه سبعیت و ویرانگریهایی که کرده. البته در سالهای جنگ سرد آمریکا دقیقاً برعکس بود و اغلب پیروزیهای چشمگیری حاصل میکرد، چه در گواتمالا و چه در ایران و جاهای دیگر؛ اما از وقتی در دنیا «بیرقیب» شد، بختش برگشت. برای مثال، ایران و کرهی شمالی که جزء همانقدرتهای شرور دههی ۱۹۹۰ بودند، امروز قدرتمندتر شدهاند (یکی از آنها حتی سلاح هسته ای دارد) و علیرغم آرزوها و نقشههای بسیاری از مقامات آمریکا، هیچیک سرنگون نشدند در همین حال، عراق بعد از حمله و اشغالگری آمریکا در سال ۲۰۰۳، هیچگاه روی امنیت و آرامش به خود ندید.
اینها همه عبرت است و چه کماند عبرتآموزان.
شاید به خاطر آن مرد مونارنجی درون دفتر ریاستجمهوری باشد که همهی وقت و توجه ما را صرف خودکرده، یا به خاطر ترس زیاد از مواجهه با این حقیقت روشن که: سیارهی زمین، با تمام کوچکیاش، برای اینکه به کنترل قدرتی واحد (ولو دارای برترین ارتش و قویترین اقتصاد) دربیاید، بیشک زیاده بزرگ است. ۲۷ سال اخیر تاریخ آمریکا مصداق بارزی است از «لقمهی گندهتر از دهان برداشتن.»
در سال ۲۰۱۶، رأیدهندگان آمریکایی به این واقعیت واکنشی احساسی نشان دادند. آنها یک شخصیت حقیقتاً عجیب را به ریاستجمهوری برگزیدند، مردی که در میان سیاستمداران آمریکا تنها کسی بود که فریاد میزد آمریکا دیگر بزرگ نیست، اما همچون روسیهی پوتین، دوباره بزرگش خواهیم کرد. دونالد ترامپ، همانگونه که در دوران انتخابات نوشته بودم، اولین کاندیدای ریاست جمهوری بود که این تفکر را ترویج میکرد که آمریکا رو به افول است، درحالیکه سایر کاندیداها خود را ملزم به این
عقیده میدیدند که آمریکا بزرگترین، استثنایی ترین، و مهمترین کشور روی کرهی زمین است و البته که ترامپ نیز پیروز شد.
باید اعتراف کرد که اقتصاد، برخلاف ده سال پیش که به مرز فروپاشی رسیده بود، امروز شکوفا به نظر میرسد. بازار سهام نیز همچنان پررونق است. از این بهتر نمیشود. میشود؟ منظورم این است که صرفنظر از توئیتهای همیشگی ترامپ و نمایشهای دولت او، ازجمله تعرفههای چین (و کانادا) و هارتوپورتها و گزافهگوییهای این پر درز و شکافترین دولت آمریکا ، همانطور که رئیسجمهور بارها گفته است ، وضع از این امیدبخشتر نمیشود. شاخص داو جونز از میانگینهای ثابت قبلی خود بهسرعت پیشی گرفته است. نرخ بیکاری تقریباً به کف خود رسیده است(اگر بیکاران واقعی را حساب نکنیم). بنابراین، اقتصاد کاملاً پررونق است.
اما بیایید روراست باشیم. واقعاً این رونق را احساس میکنید؟ نه، جداً، احساسش میکنید؟شما هم مثل من فهمیدهاید که یکجای کار اشتباه است. یکچیزی درست نیست این وسط. میدانید که آنچه حقیقتاً رونق و شکوفایی دارد جیب و حساب یکدرصدیهاست که روزبهروز پرتر میشود؛ که اغنیا اگر نگوییم سیاست زمین را، دستکم سیاست آمریکا را به ارث برده اند؛ که ثروتی که امروز اینیکدرصدیها دارند از زمان رکود بزرگ در سال ۱۹۲۹ تاکنون سابقه نداشته است. و بیتعارف، تردیدی نیست که سقوط بعدی همین حوالی در کمین ماست.
با نابود گران امپراتوری آمریکا آشنا شوید
دونالد ترامپ درست بهاینعلت اکنون در کاخ سفید است که در این سالها بسیاری از آمریکاییها بهحکم غریزه احساس کردهاند که کشورشان دارد به بیراهه میرود. (که با توجه به عدم سرمایهگذاری یا تعمیر و نگهداری از زیرساختهای بزرگترین قدرت جهانی تعجبی هم ندارد.) او آنجاست به لطف جماعتی که به «عقلای کاخ سفید» موسوم اند
به «عقلای کاخ سفید» موسوم اند (احتمالاً به خاطر اینکه او را تحت کنترل دارند). برای اینکه ۱۶ سال پیش از ورود ترامپ به کاخ ریاست جمهوری را بهتر درک کنیم، من میخواهم تصحیح کوچکی در این عبارت انجام دهم و آن را به «جُهلای کاخ سفید» تغییر دهم.
از جان بولتون، مشاور امنیت ملی آمریکا (عامل حمله به عراق) و مایک پمپئو، وزیر امور خارجه (حامی دیرین تغییر رژیم گرفته تا جینا هاسپل، رئیس سیا (عملیات مخفی و شکنجه ها(۴۱))، جیمز متیس، وزیر دفاع، معروف به سگ دیوانه (ژنرال سابق نیروی دریایی و فرمانده ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا)، و جان کلی، رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید (ژنرال سابق نیروی دریایی و از فرماندهان حمله به عراق، همهی این جهلا و بسیاری دیگر از قماش آنان همچنان قویاً همان مسیری را دنبال میکنند که ۱۶ سال قبل با بلندپروازیهای ژئوپلیتیک خود دنبال میکردند. اینان طی سالهایی که هنوز ترامپ به قدرت نرسیده بود، مستقیماً مسئول نظامیسازی آمریکا و به راه انداختن جنگهای بیپایان بودند.از همه بدتر اینکه بعد از اینهمه سال، اینها ذرهای درس عبرت نگرفتهاند.
افغانستان مصداق اخیری است که به لطف کتاب جدید و پرفروش «هراس: ترامپ در کاخ سفید» اثر باب وودوار، چیزهایی دربارهی آن میدانیم. چندی پیش، یکی از درجهداران ارتش آمریکا که مشاور نیروهای افغانی بوده، در پایگاهی نزدیک کابل، از سوی یکی از «خودیها» مورد اصابت گلوله قرار می گیرد، اتفاقی که در این جنگ بسیار رایج است؛ یعنی «حملهی سبزها به آبیها». او به دست دو تن از پلیسهای متحد افغان، در پاسخ به حملهی هوایی آمریکا، کشته (و یک آمریکایی دیگر مجروح) شد، درست در همان مکانی که بیش از دوازده تن از هموطنان آن دو کشته شدند. این درجهدار چهلودوساله که در آستانهی بازنشستگی قرار داشت، مشغول گذراندن هفتمین دورهی مأموریت خود طی سدهی اخیر بود و اگر عمرش به هشتمین مأموریت قد میداد، با سربازانی همدوره میشد که پس از حادثهی یازده سپتامبر به دنیا آمده اند.
وودوارد در کتاب خویش از نشست شورای امنیت ملی در آگوست ۲۰۱۷ مینویسد، که در آن، این جهلای ساکن در کاخ سفید، رئیسجمهور را از وسوسههای بدش بازداشتند. او مینویسد که دونالد ترامپ خشمگینانه به ژنرالهایش توپیده است که: «شما بودید که این وضعیت را و این مصیبت را به وجود آوردید. شما باعثوبانی این افتضاح در افغانستان هستید… شماها آدمهای باهوشی هستید اما باید بگویم که خودتان بخشی از مشکل هستید. نهتنها نتوانستهاید آن را حل کنید. تازه بدترش هم کردهاید… من از همان اول مخالف این بودم.» سپس دستبهسینه شده و ادامه داده: «من میخواهم از آن خارج شویم، اما شما میگویید راهحل این است که هرچه بیشتر در آن فروبرویم.»
همینطور است. این دقیقاً همان حرفی است که پمپئو، متیس، مکمستر (مشاور سابق امنیت ملی) و دیگران بعد از ۱۶ سال به او گفته بودند. برای نمونه، متیس، آنطور که وودوارد نوشته است، شدیداً به او اعتراض کرده است که:
«اگر از افغانستان خارج شوند، منجر به شکلگیری داعشی دیگر خواهند شد… آنچه در دورهی اوباما با ظهور داعش در عراق اتفاق افتاد، در دورهی شما نیز اتفاق خواهد افتاد.»
و پاسخ توأم با اکراه رئیسجمهور چنین بوده است:
«پس همهی شما نظرتان این است که من ناچارم این کار را بکنم؟ من هم حدس میزنم فکر خوبی باشد و بر اساس آن عمل خواهیم کرد، اما هنوز فکر میکنم شما اشتباه میکنید. نمیدانم اصرارتان برای چیست. ما هیچچیز به دست نیاوردهایم. تریلیون تریلیون خرج کردهایم و اینهمه تلفات دادهایم.»
بااینحال او اذعان کرده است که نمیشود عرصه را برای القاعده، ایران و دیگر تروریستها خالی نمود. و اینچنین میشود که ترامپ هم به جمع رؤسای جمهوری میپیوندد که دستور اعزام هرچه بیشتر سربازان آمریکایی و نیروهای هوایی به افغانستان را، هرچند از روی اکراه، صادر میکند (همانطور که اخیراً دستور «اقدام
نظامی نامعلومی» را در سوریه صادر کرد). ترامپ در واکنش به حرف و حدیثهایی مبنی بر اینکه متیس ممکن است بعد از انتخابات میاندوره کنار گذاشته شود، اخیراً گفته است: «او میماند… ما از بودن با او خیلی راضی هستیم، ما داریم به پیروزیهای متعددی میرسیم، پیروزیهایی که هیچکس نمیداند.»
شاید بتوان این حرف را چنین تعبیر کرد که حضور او برای ادامهی ریاستجمهوری ترامپ ضروری است. اما برای لحظاتی این تفکر که ترامپ باعثوبانی وضعیت فعلی است را رها کنید، هرچند دیر یا زود او بیشک به مظهر این وضعیت و افولی که وی را به قدرت رساند تبدیل خواهد شد. و به همین خاطر، به شکرانهی پیروزیهایی که هیچکس نمیداند و شکستهایی که همه خواهند دانست، او این جهلا را کنار دست خود نگه خواهد داشت. آنها در عمل نه سازندگان امپراتوری رؤیاهای خود هستند، نه حتی حافظان آن، بلکه صرفاً نابود گران امپراتوری هستند.
ای مردم، باور کنید اوضاع فقط دارد بدتر میشود. به امپراتوری روبهزوال ما، این پیشبینیناپذیرترین و خطرناکترین پدیدهی هستی، خوشآمدید. تنها ۲۷ سال پسازآنکه ناقوسهای پیروزی در واشنگتن به صدا درآمد، حالا ظاهراً نوبت آن است که این زنگها در سوگ آن به صدا دربیایند.
منبع: حقایق آمریکا
0 دیدگاه