فرانسیس فوکویاما و پایان هژمونی آمریکا

چالش بسیار بزرگتر برای وضعیت جهانی آمریکا، داخلی است. جامعه آمریکا عمیقاً دوقطبی شده و تقریباً در مورد هیچ چیزی به اجماع نرسیده است. این دوقطبی شدن بر سر موضوعات رایج سیاست مانند مالیات و سقط جنین آغاز و از آن به بعد به نزاع تلخی بر سر هویت فرهنگی تبدیل شد. تقاضای به رسمیت شناختن گروه‌هایی که احساس می‌کنند توسط نخبگان به حاشیه رانده شده اند، چیزی بود که من ۳۰ سال پیش به عنوان پاشنه آشیل دموکراسی مدرن تشخیص دادم.

به گزارش وبسایت تحلیلی حقایق آمریکا، “اکونومیست” نوشت: تفسیر پیش رو اولین مورد از سری مقالاتی است که در مورد آینده قدرت آمریکا منتشر شده است. در این مطلب نگاهی گسترده به نیرو‌های شکل دهنده جایگاه جهانی این کشور طی ۲۰ سال پس از ۱۱ سپتامبر از ظهور چین تا خروج واشنگتن از افغانستان داریم. مقالات بیشتر به زودی منتشر می‌شود.

“فرانسیس فوکویاما”، نظریه‌پرداز مشهور علوم سیاسی در یادداشتی برای اکونومیست نوشت: تصاویر هولناک از افغان‌های مأیوسی که تلاش می‌کنند پس از سقوط دولت مورد حمایت ایالات متحده از کابل خارج شوند، نقطه عطف بزرگی در تاریخ جهان ایجاد کرد. این در حالی است که آمریکا سعی دارد خودش را از تحولات جهان دور نگه دارد. حقیقت امر این است که پایان دوران آمریکا از خیلی قبل‌تر شروع شده است. منابع درازمدت ضعف و افول آمریکا بیشتر داخلی هستند تا بین المللی. البته این کشور سال‌ها یک قدرت بزرگ باقی خواهد ماند، اما میزان تأثیرگذاری آن بستگی به توانایی اش در رفع مشکلات داخلی و نه سیاست خارجی آن دارد.

دوره اوج هژمونی آمریکا کمتر از ۲۰ سال از سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ تا بحران مالی در سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ ادامه داشت. این کشور در آن زمان در بسیاری از حوزه‌های قدرت اعم از نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی غالب بود. اوج بروز غرور آمریکایی حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بود، زمانی که واشنگتن امیدوار بود بتواند نه تنها افغانستان و عراق را بلکه کل خاورمیانه را بازسازی کند.

واشنگتن تأثیر قدرت نظامی را برای ایجاد تغییرات اساسی سیاسی بیش از حد ارزیابی کرد، حتی در شرایطی که تأثیر مدل اقتصادی بازار آزاد خود را بر منابع مالی جهانی تخمین زده بود. دهه ۲۰۰۰ با گرفتاری نیرو‌های آمریکا در دو جنگ ضد شورش و بحران مالی بین المللی پایان یافت که بر نابرابری‌های عظیم ناشی از جهانی شدن به رهبری آمریکا تأکید کرد.

چالش بسیار بزرگتر برای وضعیت جهانی آمریکا، داخلی است. جامعه آمریکا عمیقاً دوقطبی شده و تقریباً در مورد هیچ چیزی به اجماع نرسیده است. این دوقطبی شدن بر سر موضوعات رایج سیاست مانند مالیات و سقط جنین آغاز و از آن به بعد به نزاع تلخی بر سر هویت فرهنگی تبدیل شد. تقاضای به رسمیت شناختن گروه‌هایی که احساس می‌کنند توسط نخبگان به حاشیه رانده شده اند، چیزی بود که من ۳۰ سال پیش به عنوان پاشنه آشیل دموکراسی مدرن تشخیص دادم. به طور معمول، یک تهدید بزرگ خارجی مانند همه گیری جهانی باید فرصتی باشد تا شهروندان حول یک واکنش مشترک تجمع کنند. حال آنکه بحران کووید -۱۹ بیشتر به تشدید شکاف آمریکا کمک کرد، زیرا فاصله گذاری اجتماعی، استفاده از ماسک و در حال حاضر واکسیناسیون نه به عنوان اقدامات بهداشت عمومی بلکه به عنوان نشانگر‌های سیاسی تلقی می‌شود.

این درگیری‌ها در همه جنبه‌های زندگی گسترش یافته است، از ورزش گرفته تا مارک‌های محصولات مصرفی که آمریکایی‌های قرمز و آبی خریداری می‌کنند. هویت مدنی که آمریکایی‌ها به آن به عنوان یک دموکراسی چند نژادی در دوران پسا حقوق مدنی افتخار می‌کرند، با روایت‌های متخاصمی که طی سال‌های ۱۶۱۹ تا ۱۷۷۶ جریان داشت، جایگزین شده است. حال این سوال اساسی مطرح شده که آیا این کشور یک نظام برده داری را به اجرا گذاشته یا مبارزه برای آزادی را پیش می‌برد. این درگیری هر یک از طرف‌ها را در آمریکا به واقعیت‌های جداگانه‌ای که به آن اعتقاد دارند، می‌رساند. در این شرایط است که انتخابات نوامبر ۲۰۲۰ یکی را متقاعد می‌کند که عادلانه‌ترین انتخابات در تاریخ آمریکا انجام شده است و دیگری تصور می‌کند که یک تقلب گسترده منجر به ریاست جمهوری نامشروع شد.

در طول جنگ سرد و اوایل دهه ۲۰۰۰، اجماع قوی نخبگان در آمریکا به نفع حفظ موقعیت رهبری واشنگتن در سیاست جهان وجود داشت. جنگ‌های سنگین و به ظاهر بی پایان در افغانستان و عراق بسیاری از آمریکایی‌ها را نه تنها در مناطق دشوار مانند خاورمیانه بلکه در کل جهان درگیر مسائل بین المللی کرد.

قطب بندی مستقیماً بر سیاست خارجی تأثیر گذاشته است. در سال‌های ریاست جمهوری اوباما، جمهوریخواهان موضع سرسختی داشتند و دموکرات‌ها را به خاطر برخورد مسالمت جویانه با روسیه و رئیس جمهور پوتین مورد انتقاد قرار می‌دادند. امروزه تقریباً نیمی از جمهوریخواهان معتقدند که دموکرات‌ها تهدیدی بزرگتر از روسیه برای شیوه زندگی آمریکایی هستند.

“تاکر کارلسون”، مجری محافظه کار اخبار تلویزیونی برای جشن گرفتن قدرت گیری ویکتور اوربان، نخست وزیر مستبد مجارستان به بوداپست سفر کرد. این اقدام نشان داد که مخالفت با چپ‌ها مهمتر از دفاع از ارزش‌های دموکراتیک است.

در مورد چین اجماع بیشتری وجود دارد. جمهوری خواهان و دموکرات‌ها معتقدند که پکن تهدیدی برای ارزش‌های دموکراتیک به شمار می‌رود. واقعیت این است که اگر تایوان مورد حمله‌ی مستقیم چین قرار گیرد، آزمونی بزرگتر از افغانستان برای سیاست خارجی واشنگتن خواهد بود. سوال اینجاست که آیا ایالات متحده حاضر است نیرو‌های خود را به نفع استقلال آن جزیره قربانی کند؟ یا در واقع، آیا ایالات متحده در صورت حمله روسیه به اوکراین با مسکو درگیری نظامی خواهد داشت؟ این‌ها سوالات جدی هستند که پاسخ‌های ساده‌ای ندارند. اما بحث مستدل در مورد منافع ملی آمریکا احتمالاً در درجه اول از طریق چگونگی تأثیر آن بر مبارزات حزبی انجام می‌شود.

قطب گرایی در آمریکا، در حال حاضر به نفوذ جهانی واشنگتن آسیب رسانده است و آمریکا زمان زیادی برای امتحان پس دادن در عرصه‌ی جهانی ندارد. تأثیر و نفوذ واشنگتن در جهان به آنچه جوزف نای، یک محقق سیاست خارجی “قدرت نرم” یعنی جذابیت نهاد‌ها و جامعه آمریکایی برای مردم سراسر جهان نامید، بستگی داشت. این جذابیت بسیار کاهش یافته است. در شرایط فعلی، سخت است کسی بگوید نهاد‌های دموکراتیک آمریکا در سال‌های اخیر به خوبی کار کرده اند یا اینکه کشور‌ها باید از قبیله گرایی و ناکارآمدی سیاسی آمریکا تقلید کنند. ویژگی بارز یک دموکراسی بالغ توانایی انجام انتقال صلح آمیز قدرت پس از انتخابات است، آزمونی که آمریکا در ۶ ژانویه به طرز چشمگیری در آن شکست خورد.

بزرگترین شکست سیاسی دولت جو بایدن در هفت ماه ریاست جمهوری، عدم برنامه ریزی مناسب برای جلوگیری از فروپاشی سریع افغانستان بوده است. تصمیمی که بایدن در مورد افغانستان گرفت و شرایطی که شاهدش بودیم، نشان دهنده‌ی حکمت تصمیم اساسی واشنگتن برای خروج از افغانستان نبود، اگرچه ممکن است در نهایت تصمیم درستی گرفته شده باشد. بایدن پیشنهاد داد که خروج از افغانستان برای تمرکز بر رویارویی با چالش‌های بزرگ روسیه و چین ضروری است. امیدوارم او در این مورد جدی باشد. باراک اوباما هرگز در آسیا موفق نبود، زیرا آمریکا همچنان بر رویکرد ضد شورش در خاورمیانه تمرکز داشت. دولت کنونی باید منابع و توجه سیاست گذاران را از جا‌های دیگر به سمت آسیا جابجا کند تا از درگیری با رقبای ژئوپلیتیک اجتناب و با متحدان همراه شود.

ایالات متحده به احتمال زیاد نمی‌تواند وضعیت هژمونیک قبلی خود را بازیابی کند و همچنین نباید آرزوی آن را نیز داشته باشد. آنچه واشنگتن می‌تواند امیدوار باشد به آن دست یابد این است که در کنار کشور‌های همفکر، نظمی جهانی را که به ارزش‌های دموکراتیک علاقه دارد، حفظ کند. اینکه آیا واشنگتن می‌تواند این کار را انجام دهد یا نه، به اقدامات کوتاه مدت در کابل بستگی ندارد بلکه به بازیابی حس هویت ملی و هدف در داخل آمریکا وابسته است.

به نقل از: وب‌سایت حقایق آمریکا


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *